همزمان با جنگ جهانی اول که اوضاع ایران نیز متأثر از وضعیت دیگر کشورهای جهان ? آشفته و نابسامان بود پلیس جنوب که در محل به تخفیف
گفته می شد S.P.R
به فرماندهی ژنرال سرپرسی سایکس انگلیسی و به بهانه برقراری نظم در جنوب ایران پی ریزی شد
در آن زمان کشورهای درگیر جنگ هر یک به شکلی مناطقی از خاک ایران را عرصه جولان خود قرار داده بودند. روسها در شمال، عثمانیها در غرب، انگلیسیها در جنوب و جنوب شرقی و آلمانیها به طور پراکنده در مرکز ایران و نواحی دیگر فعالیت میکردند. فعالیت این نیروها در شهرهای مختلف ایران در حالی جریان داشت که دولت وقت ایران ـ کابینه مستوفیالممالک ـ بیطرفی خود را در جنگ اعلام کرده بود ـ آبان 1293
. سایکس به همراه تعدادی از افسران انگلیسی و هندی در سال 1916 میلادی در بندرعباس پا به خاک ایران گذاشت . وی هدف از این مأ موریت را ایجاد پادگانهای قوی برای تنبیه قبایل راهزن عنوان می کند . اما آنان در حقیقت متجاوزانی بیش نبودند که در خدمت انگلیس و با نام پلیس جنوب فعالیت داشتند
. نواب رضوی در در خاطرات خود از این واقعه یاد کرده است او می نویسد در مدت توقف پلیس جنوب در یزد و شهربابک و جوزم و دهج بی اندازه خرابی و کشتار کردند . حتی آنکه در توابع شهربابک نه نفر یا بیشتر از رؤسای آن محل را آورده و به آنها امر کردند که قبر خود را بکنند . بعد از اتمام قبر او را کشته و در آن گودی می انداختند .
فارن کلنل انگلیسی به بهانه گرفتن مالیات معوقه شهربابک از سیرجان به شهربابک آمد . هنگام سحر خانه های غلامعلی خان و نجف قلی خان توسط نظامیان انگلیسی محاصره شد سپس هر دو آنها را دستگیر و تحویل کلنل دادند و خانه های آنها غارت شد . کلنل آنها را تحت الحفظ به کرمان برد . عده ای از نزدیکان خوانین به کرمان رفتند و با پرداختن پول و با سعی و شفاعت چند نفر در کرمان آزاد شدند . اما عطا خان پسر نجف قلی خان به عنوان گروگان نزد پلیس جنوب ماند تا غلامعلی و نجف قلی خان مالیات معوقه را بپردازند .
پلیس جنوب در جوزم
دسته ای از نیروهای پلیس جنوب به فرماندهی فارن از کرمان روانه انار شدند و از آنجا به دهج رفتند . بعد از غارت دهج و دستگیری میرزا احمد کلانتر و میرزا آقا و میرزا اسدالله روانه جوزم شدند . و در کنار رودخانه جوزم اردو زدند . مردم جوزم را تحت فشار قرارداده و از آنان طلب آذوقه و سایر ملزومات کردند .
کربلایی محمد دهقان در سن107 سالگی ماجرا را چنین تعریف می کند : انگلیسیان آمدند در رودخانه چادر زدند و هرچه در ده بود جمع کردند و اسبهای خود را در زمین ها رها کردند ? تمام محصولات از بین رفت . فقط پیرمردها و پیر زنها در ده ماندند و بقیه هم فرار کردند و به اطراف رفتند . . در حالی که خانه ها را غارت می کردند دو تن از افراد سپاه انگلیسی وارد خانه ای شدند و برای روشن شدن اتاق کبریت کشیدند و در اتاق مقداری جاز(نوعی گیاه بوته ای که بخش عمده ی هیزم آتش زمستان اهلی را تشکیل می دهد) بوده . از قضا آتش کبریت به جازها می گیرد و آنها را به آتش می کشاند . دود همه جا را پر می کند و آن دو سرباز خفه می شوند . پس ازآنکه فارن از مرگ دو سربازش مطلع می شود به منظور پیدا کردن قاتل عده ای را دستگیر می کند . یک نفر از دستگیر شدگان را به قدری کتک می زند که حرکات بدنش غیر ارادی می شود . شخص کتک خورده را در محلی می نشانند و افراد را از جلو او عبور میدهند و از او سئوال می کنند کدام یک مقصر هستند . شخص کتک خورده که تعادلی نداشته گاهی سرش را بالا می آورده و گاهی پائین می انداخته بر همین اساس عده ای مقصر شناخته می شوند
به دستور فاران مقصران یکی یکی قبر خود را کندند هر نفر به اجبار نفر بعدی را می کشت و در قبری که خودش کنده بود می انداخت . دوازده نفر و یا به روایتی نه نفر به این صورت کشتند و سپس دستور داد خانه های جوزم را به آتش بکشند .
ژنرال سرپرسی سایکس از این جنایت به عنوان تنبیه دزدان یاد کرده؟! و در تاریخ ایران آورده است . ستوان فارن یک مرکز دزدان را در جاوازین ( جوزم ) ریشه کن نمود . فارن بعدا ً یک دسته از دزدان را در حوالی شهربابک به سختی مجازات نمود و یکی از استحکامات تقریباً نفوذ ناپذیر آنها را تصرف کرد .
کلنل پس از به آتش کشیدن جوزم به خبر رفت و آنجار را غارت کرد و سپس به آتش کشید و از آنجا روانه هرات شد . در هرات دختر عیسی خان که از غارت جوزم وخبر مطلع شده بود تدبیری اندیشید و مردم را به استقبال کلنل فرستاد و دستور داد از کلنل به خوبی پذیرایی شود و به ستوران سپاه او نیز به اندازه کاه و جو بدهند . سپس بو سیله شیخ هادی به خوانین شهربابک نیز پیغام فرستاد که از کلنل استقبال کنند خوراک ستوران او را تامین کنند . کلنل پس از دو روز اقامت در شهربابک بدون خرابی و غارت ?شهربابک را به مقصد میمند ترک کرد و پس از غارت میمند از همان راه به کرمان بازگشت .
بدنبال این قتل و غارت ها مردم شهربابک شکایتی تنظیم کردند که به مهر 81 تن از اهالی شهربابک و دهج مهمور شده بود و به تهران فرستادند. وزارت داخله از نایب الحکومه یزد در این رابط توضیح خواست و سپس موضوع را به وزات خارجه گزارش داد .
تظلم اهالی شهربابک از غارتگری و بی عدالتی پلیس جنوب و عدم توانایی در پرداخت مالیات
قربان استان مبارکت گردیم راحت بیچارگان زمانی بود که بندگان حضرت اشرف فرمانفرمای مزبوربودند. بعد از تشریف بردن بندگان حضرت اجل اکرم اشرف دیگر همواره در فشار سارقین فارس و ملخ سالی و خشکسالی بوده ایم و به صورت بدبختانه معاش می کردیم . تا چندی قبل که بشارت تشریف فرمایی موکب مبارک به یزد آوردند . بی اندازه مسرور و متشکر گردیدیم . بعد معلوم شده که عده ای از گماشتگان حضرت اشرف وارد یزد شده اند . موکب مبارک هنوز حرکت نفرموده است معلوم شد که هنوز موقع زوال بدبختی بیچارگان نرسیده . در انتظار تشریف فرمایی موکب مبارک بودیم که یک وقت خبر آمد قشون جنوب از کرمان برای سرکوبی اشرار فارس و استرداد اموال منهوبه چندین ساله بیچارگان می آید به شهربابک که برود به فارس ? دیگر نمی دانستیم که کار به جایی می رسد که روزی هزار مرتبه باید سارقین فارس را دعا نمائیم . بعلت آنکه سارقین فارس تا بیچارگان گوسفند حشمی داشتند میامدند و از میان بیابان می بردند . باز اثاثیه که داشتیم . حشم هم که تمام شد هر قریه و محلی را که چپو می کردند خون وناموس بیچارگان محفوظ بود . چه عرض نمائیم خدا میداند که این ورقه گنجایش تشریح و توضیح مصائب وارده بی جهت را ندارد . اصلاً بدانند که بلوک عمده شهربابک را که میمندو دهج و جوزم وخبر و طایفه شکاری و کنگ وندیک بوده بالمره غارت نمودند
بقسمیکه روانداز اهالی آسمان و فرش زیر پای زمین است . یک ظرف سفالی آبخوری دیگر ندارند . خانه های چوبی را آتش زدند و غیر چوبی را بضرب گلوله خراب کردند . پنج شش هزار مرد و زن را از کوچک تا و بزرگ گدا نموند . کلانتر دهج و چند نفر از سادات محلی و جمعی از اهالی جوزم را دستگیر و اسیر کردند و بعد از همه این افتضاحات یازده نفر را از حضرات جوزمی را که استقبال کرده بودند و قربانی جلوشان برده بودند دستگیر کرده و حکم به کندن گودیکه که قبرشان باشد کرده بودند بعد از کندن گود آنها را دو نفر دو نفر نشان سفید به سینهایشان چسبانیده در حضور یکدیگر تیر باران می کرده اند به سایرین حکم می کرده اند که پای مقتولین را بگیرند و بیندازند در گودیکه بدست خودشان کنده اند . لذا نمیدانم چه خبر است دولت کجاست اگر هست چرا بیدار نمی شود و بداد فقرا و مظلومین نمی رسد . با غـیرتان چرا فکری بر نمیدارند . خود حومه شهربابک و دهج و توابع را هم قریب سه هزار تومان به عنوان سورسات گرفتند . یک قازوجه سور سات ندارند نمیدانیم چه گناه کرده بودیم که سزاوار این همه عقوبت بودیم . بیچارگان مجال زیستن نداریم . نا چار باید کشکول گدایی را برداشته به اطراف متواری شویم و هرگاه غیر این صورت می فرمائید امینی بفرستید که رسیدگی فرماید نه قوه دادن مالیات داریم و نه نان استحقاق اعانه و تخفیف داریم . منتظر جواب و بذل عنایت فوری هستیم .
بـیـچارگان رعایای شهربابک
الله لا اله الا هو الحی القیوم
اینهم یکی از شاهکارهای خلقت پروردگار در دل کوههای دربید یزد - جمعه تاریخ 28/06/93- گروه کوهنوردی پونه
بقیه عکسا تو ادامه مطلب ادامه مطلب...
اولین روز مدرسه صادق
> همه چیز از اولین مهری شروع شد که مادرم برای اولین بار مرا رها کرد و
> رفت! آن روز هزار سوال در ذهنم بود و قلبم می تپید از غریبی.
> همه چیز از اولین مهری شروع شد که غریبه ها دستی روی سرم کشیدند و در
> پاسخ چشمان اشک بارم گفتند: عزیزم! تو قرار است باسواد بشوی
> من پاییز را با مهر می شناسم. مهری که یادآور زیباترین دلشوره کودکانه ام
> بود. مهری به مهربانی همکلاسی ها و مهری به میزان میزبانی معلم که زبان
> مادری را به دستانم آموخت. و امروز که به دستانم نگاه می کنم یاد نیمکت
> های چوبی کلاسمان می افتم که رویش کتاب فارسی و ریاضی و تعلیمات اجتماعی
> بود و توی جامیزش لقمه نان و پنیر و سبزی مادر جان!
> انگار کودکی همین است! دلشوره ای با طعم نان و پنیر و سبزی"
>
>
>
>
>
> باز هم "مدرسه ها واشده" و دانش آموزان ، خوشحال و یا غمگین فصل نو زندگی
> را آغاز می کنند. روزهایی که هرگز برنخواهد گشت.
> یاد آن روزهایی می افتم که هر اول مهر با صدای رادیومان که سرود "صبح است
> اول مهر دل می تپد ز شادی از شوق کودکانه....." را می خواند ما
> یقین می کردیم که تابستان تمام شده و باید به مدرسه رفت.یاد کتابهایمان
> که با چه ذوقی می خریدیم و ساعتها صرف دوختن و جلد کردنشان می کردیم. این
> اواخر که تنبل تر شده بودیم و جلدهای آماده و منگنه های بزرگ آمده بود
> جلدهای آماده می خریدیم و برای هر کتاب یک تومن خرج منگنه می کردیم.
> یاد روزهایی که کلاس به خاط بمباران تعطیل می شد و درس را با تلویزیون می
> خواندیم و البته بیشتر زنگ تفریح آن که گوریل انگوری و پسر شجاع داشت می
> دیدیم.
> نمی دانم.هیچ چیزی برای زندگی با رفاه و امنیت نبود. گرانی، بمباران،
> کمبود، فشار و ... ولی چرا حالا برای بعضی ها این روزها اینقدر شیرین شده
> است؟ شاید احساس آرامش و رفاه هم سیاسی شده است.
> یاد کتابهایی که بعد از پایان سال، جلدهایش را می کندیم تا وقتی به
> دیگران می دهیم نو باشند.
> یاد چوپان دروغگو به خیر که از روی شوخی دروغ می گفت نه برای حفظ پست و
> مقام یا کسب آن.
> یاد لاک پشت پرنده به خیر که وقتی حرف زد از آسمان به زمین افتاد و کاش
> ما هم می دانستیم برخی حرف هایمان ما را به زمین می زند.
> یاد کلاغ و روباه به خیر که ما را به دیدن و شنیدن داستان پنیر دزدها
> عادت داد تا میلیاردها تومان اختلاس را نبینیم.
> یاد دهقان فداکار به خیر که الان در روستایش ماهواره می بیند و با پول
> یارانه اش قطار کوکی می خرد.
> یاد کبری به خیر که با تصمیم خود مهارتهای زندگی را یادمان میداد و امروز
> کبری ها جای خود را به ستایش ها و هستی ها و آیداها داده اند تا با دوست
> پسرهایشان تصمیمات دیگری بگیرند و برای خروج از کشور نقشه بکشند.
> یاد حسنک به خیر که حرف گوسفندانش را می فهمید اما امروز زبان آمیزاد هم
> فهمیده نمی شود.
> یاد پطرس فداکار به خیر که هیچ وقت نفهمیدیم یک دروغ بزرگ بود و ما پطرس
> هایی داشته ایم که نه با انگشت که با قلب و دستان کوچک خویش مقابل تانک
> های دشمن ایستادند تا سیل دشمنان خانمان ما را نبرد و ما هرگز نامشان را
> در هیچ کتابی ننوشتیم و هیچ سدی را به نامشان نکردیم
جمعه 21/06/93 به اتفاق گروه ساعت 5:30 از یزد حرکت کرده ساعت 6:40 کوهپیمایی از روستای طزرجان آغاز وساعت 12:30 به یزد بر گشتیم تندرست ...................................................باشید جای شما خالی
بقیه . . . ادامه مطلب...
اینم چند تا عکس خوشکل از شبهای تابستانی جوزم