اولین روز مدرسه صادق
> همه چیز از اولین مهری شروع شد که مادرم برای اولین بار مرا رها کرد و
> رفت! آن روز هزار سوال در ذهنم بود و قلبم می تپید از غریبی.
> همه چیز از اولین مهری شروع شد که غریبه ها دستی روی سرم کشیدند و در
> پاسخ چشمان اشک بارم گفتند: عزیزم! تو قرار است باسواد بشوی
> من پاییز را با مهر می شناسم. مهری که یادآور زیباترین دلشوره کودکانه ام
> بود. مهری به مهربانی همکلاسی ها و مهری به میزان میزبانی معلم که زبان
> مادری را به دستانم آموخت. و امروز که به دستانم نگاه می کنم یاد نیمکت
> های چوبی کلاسمان می افتم که رویش کتاب فارسی و ریاضی و تعلیمات اجتماعی
> بود و توی جامیزش لقمه نان و پنیر و سبزی مادر جان!
> انگار کودکی همین است! دلشوره ای با طعم نان و پنیر و سبزی"
>
>
>
>
>
> باز هم "مدرسه ها واشده" و دانش آموزان ، خوشحال و یا غمگین فصل نو زندگی
> را آغاز می کنند. روزهایی که هرگز برنخواهد گشت.
> یاد آن روزهایی می افتم که هر اول مهر با صدای رادیومان که سرود "صبح است
> اول مهر دل می تپد ز شادی از شوق کودکانه....." را می خواند ما
> یقین می کردیم که تابستان تمام شده و باید به مدرسه رفت.یاد کتابهایمان
> که با چه ذوقی می خریدیم و ساعتها صرف دوختن و جلد کردنشان می کردیم. این
> اواخر که تنبل تر شده بودیم و جلدهای آماده و منگنه های بزرگ آمده بود
> جلدهای آماده می خریدیم و برای هر کتاب یک تومن خرج منگنه می کردیم.
> یاد روزهایی که کلاس به خاط بمباران تعطیل می شد و درس را با تلویزیون می
> خواندیم و البته بیشتر زنگ تفریح آن که گوریل انگوری و پسر شجاع داشت می
> دیدیم.
> نمی دانم.هیچ چیزی برای زندگی با رفاه و امنیت نبود. گرانی، بمباران،
> کمبود، فشار و ... ولی چرا حالا برای بعضی ها این روزها اینقدر شیرین شده
> است؟ شاید احساس آرامش و رفاه هم سیاسی شده است.
> یاد کتابهایی که بعد از پایان سال، جلدهایش را می کندیم تا وقتی به
> دیگران می دهیم نو باشند.
> یاد چوپان دروغگو به خیر که از روی شوخی دروغ می گفت نه برای حفظ پست و
> مقام یا کسب آن.
> یاد لاک پشت پرنده به خیر که وقتی حرف زد از آسمان به زمین افتاد و کاش
> ما هم می دانستیم برخی حرف هایمان ما را به زمین می زند.
> یاد کلاغ و روباه به خیر که ما را به دیدن و شنیدن داستان پنیر دزدها
> عادت داد تا میلیاردها تومان اختلاس را نبینیم.
> یاد دهقان فداکار به خیر که الان در روستایش ماهواره می بیند و با پول
> یارانه اش قطار کوکی می خرد.
> یاد کبری به خیر که با تصمیم خود مهارتهای زندگی را یادمان میداد و امروز
> کبری ها جای خود را به ستایش ها و هستی ها و آیداها داده اند تا با دوست
> پسرهایشان تصمیمات دیگری بگیرند و برای خروج از کشور نقشه بکشند.
> یاد حسنک به خیر که حرف گوسفندانش را می فهمید اما امروز زبان آمیزاد هم
> فهمیده نمی شود.
> یاد پطرس فداکار به خیر که هیچ وقت نفهمیدیم یک دروغ بزرگ بود و ما پطرس
> هایی داشته ایم که نه با انگشت که با قلب و دستان کوچک خویش مقابل تانک
> های دشمن ایستادند تا سیل دشمنان خانمان ما را نبرد و ما هرگز نامشان را
> در هیچ کتابی ننوشتیم و هیچ سدی را به نامشان نکردیم
>
درب مدرسه عاقبت خیری خانی من حسینی پور
دفتردار آقای نسیم سبحان ومعلم قرآن آقای نتیجه العلما دوستانم خانی و عاقبت خیری
جمع دوستان و آقای مدرسی مدیر و معلم ورزش متاسفانه اسم ایشون یادم نیست
شرافت حیدر زاده خودم حسینی پور عاقبت خیری خانی شاهی میدان مجاهدین
عاقبت خیری حسینی پور شرافت خانی ومن آزمایشگاه مرکزی
جمع بچه ها در کنار دبیر محبوب زیست شناسی آقای محمود شهری
دبیر زیست و مدیر مدرسه آقایان شهری و مدرسی
از چپ آقای حایری دبیر ادبیات- مدرسی مدیر -یادم نمیاد-نسیم سبحان معاون -ناظم اسمشون یادم نیست - ونفر آخرم یادم نمیاد
پارکینگ دوچرخه های مدرسه