سال 1359بود من کلاس سوم بودم شهید عبدالله معاون مدرسه مون بود معلم تعلیمات دینی مونم بود.یه روز که به شدت سرما خورده بودم همراه بابام رفتیم درمونگاه جوزم اون موقع دکتر درمونگاه هندی بود اسمش شوکت مجید بود مردی سیه چرده بلندقد وخوش اخلاق (اون زمونا بدلیل کمبود پزشک تو ایران اکثر پزشکای عمومی هندی یا پاکستانی بودن ) یه آمپول برام تجویز کرد بدلیل نا بلدی کارمند تازه استخدام شده ای که همشهریمون بود تزریق بد انجام شد وعصب ماهیچه ی جمع کننده ی مچ پام از کار افتاد ومن پامو به هیچ وجه نمیتونستم جمع کنم از مچ آویزون بود با دمپایی اصلا نمی تونستم راه برم می خوردم زمین با کفش هم خیلی مسخره راه میرفتم پامو از زانو جمع میکردم بالا آورده وبه جلو پرت میکردم . خیلی خنده دار بود. با توجه به شرایط سنی که داشتیم همه ی بچه های مدرسه وقتی به من می رسیدن شیطنت کرده وادای منو در میاوردن برام سخت بود هم راه رفتن هم تحمل رفتار بچه ها.از طرفی پدرم که هم پیر مرد ساده ای بود هم با همشهریمون رودربایستی داشت حتی نمیدونست که میشه به این کار اعتراض کرد اما وقتی شهید عبدالله منو تو اون وضعیت دید خیلی عصبانی شد اون موقع شهید یه پیکان سواری سفید رنگ داشت که دورش یه خط مشکی کشیده شده بود ازم ماجرا رو پرسید توضیح دادم گفت بیا سوار ماشین شو منم رفتم باتفاق رفتیم درمونگاه خیلی عصبانی بود وسرو صدا میکرد .چون سن وسالم کم بود حرفهاش خیلی یادم نمیاد فقط یادمه مجابش کردن که بره پیش دکتر چون هنوز صبح زود بود دکتر تو خونش بود که زیر درمونگاه ساخته بودن و جزو همون درمونگاه بود . رفتیم در زدیم دکتر با همون لباسای هندیش اومد دم درهمش میخندید و حرف می زد شهیدهم با ناراحتی ماجرا رو گفت و ازمن حمایت کرد خوب یادمه که دکتر گفت درمون نمیشه ولی چون بچه ست تو رشده بهتر میشه وخوب میتونه راه بره اما مثل روز اولش هرگز نمی شه اون روز شهید ازم حمایت کرد و من حسابی خوشحال شده بودم هم اینکه معاون مدرسه ازم حمایت کرده بود هم اینکه سوار خودروی او شده بودم اونم جلوی بچه ها تا امروز که حدود 34سال از ماجرا میگذره بارها ماجرا رو برا دوستا و همکارام تعریف کردم وهربار افسوس خوردم که چرا اینجور افراد مسئول و وظیفه شناسی گلچین شدند وبه خودم بالیدم که این چنین معلمی داشتم .شهید عبدالله یک سال بعد مدیر مدرسه مان شد وسال بعد ازآن بعنوان بازرس آموزش وپرورش وارد اداره آموزش وپرورش شهربابک شده وهمزمان عضو شورای شهر وروستای جوزم گردید ودر همان سال وارد سپاه پاسداران انقلاب اسلامی شده اعزام جبهه های نبرد حق علیه باطل گردید و ... ازخداوند سبحان می خواهم که روح این شهید سعید را با روح شهدای کربلا محشور گرداند و شفاعت این عزیزان هم شامل حال ما بشود .
ان شاالله هدیه نثار شادی روح شهدا صلوات